سلامی به شیرینی چلیپک 🙂
مدتها بود دلم میخواست براتون بنویسم اما حقیقتا نمیدونستم از کجا شروع کنم و چی بگم، از تکنولوژی، تجربه … دیشب یک خاطره اومد در ذهنم که اینقدر شارژم کرد که حتی خواب رو از چشمام برد. میخوام ببرمتون به حدود 11 سال پیش که در دانشگاه سردبیر نشریه چلیپک بودم که با پشتیبانی دوستم مجتبی راه انداختیمش و 16 شماره هم ازش چاپ شد.
تجربههای جالبی برام داشت از اجبار برای یادگیری مهارتهای جدید، پیگیریها، درخواستهای دانشجوها، گیر دادن مسئولان دانشگاه از مطالب گرفته تا قطع بودجه برای اینکه به عملکرد مسئولین دانشگاه خرده گرفته بودم… آی یادش بخیر
اما قرار نیست ادامه مطلب رو من بگم، ادامه مطلب مربوط به استاد زبان فارسی هست که برای من نوشت که من عینا بدون هیچ تغییری در متن قرار میدم، امیدوارم خوشتون بیاد فقط یادتون نره وقتی آدم به جایی میرسه که افراد این طوری براش مینوسین و وقت میزارن باید بدونه چقدر برای سایرین ارزشمنده حتی اگر خودش ندونه یا بهش نگن.
***
خسته نباشی سردبیر
من از این نگاه خجالت میکشم
الان که این مطلب را مینویسم حدوداً ساعت 3 بعد از نیمه شب است. نمیدانم چرا خوابم نبرد و در عالم بیداری، ذهن و خیالم به همه جا رفت و از آن جمله یک دفعه متوجهی یکی از دانشجویان آموزشکدهی دادبین شد. زیرا این روزها او را زیاد میبینم که مشغول کار بزرگی شده و تقریباً دست تنها و یک تنه نشریهی دانشجویی به نام (( چلیپک )) به چاپ میرساند. روز اولی که نشریهاش را در دفتر آموزش دیدم کمی خندهام گرفت: نشریهای در ابعاد A4، رنگ و رو رفته، تایپ نامناسب، مطالب اندک و درهم و برهم و در مجموع به دور از حرفهی روزنامه نگاری. اما واقعیتش را که بخواهید الان از آن خنده، کمی خجالت میکشم، چرا که آن نشریه نتیجه کاری است که چندان حمایتی نمیشود و با این حال شماره به شماره بهتر میشود.
همین آقای دانشجو یک روز پیش من آمد و صفحهای از نشریهاش را نشانم داد که راهنماییاش کنم و لابد اشکالاتش را برطرف نمایم. فهمیدم که این آقا دست اندر کار نشریه است. از پشت عینک ذره بینیاش به من که نگاه میکرد بیانگر مفهومی بود:
برگ سبز است تحفه درویش چه کند بینوا همین دارد
به اتاق کارش که رفتم، بیشتر متوجهی آن نگاه شدم، چرا که آن نگاه نگفتههای بسیار عجیب داشت، در گوشهای از اتاق – که بیشتر انبار و وسایل کار دانشجویان بسیجی بود – به اندازه یک متر مربع، دستگاه کامپیوتر ساده و ابتدایی در اختیارش بود که همهی کارهای مربوط به نشریه را با آن انجام میداد و تازه فهمیدم که این آقا با این نگاههایش هم سر دبیر است و تایپیست، هم توزیع کننده است و هم تکثیر کننده، هم نویسنده است هم گردآورندهی اطلاعات و…
آنجا بود که از آن خندهام کمی شرمنده شدم. به ویژه که نشریهاش کمی پربارتر هم شده بود.از او پرسیدم که چرا از لحاظ ظاهری در بهبود نشریه کاری نمیکند، مثلاً چاپ مناسب، کاغذ خوب، تصاویر رنگی، طراحی و صفحه آرایی خوب که دست کم به چشم بیننده زیبا جلوه کند. کوتاه جواب میداد که امکانات همین است که مفاهیم بیشتر و جواب قانع کننده بیشتر در نگاهش بود تا زبانش.
مطلبی درباره زندگی کوروش، اولین پادشاه ایران – که از اینترنت استخراج کرده بود – به من داد تا اشکالات رسم الخطی آن را برطرف کنم. من هم ضمن ویراستاری آن دریافتم که از درک و فهم عمیقی نسبت به تاریخ و فرهنگ کشورمان برخوردار است، مطالبش تنوع بیشتری پیدا کرده و رگههایی از طنز نیز در نشریه یافت میشد که بر روی هم پختهتر و سنجیدهتر به نظر میرسیدند و امید به آیندهی نشریه پر رنگتر به ذهن میآمد.
اما امکانات محدود و عدم حمایت مسئولان فرهنگی و مالی همچنان آزار دهنده باقی بود. ای کاش یک درصد هزینه و بودجهای که صرف ارتباط شنیداری و گفتاری در کلاسهای درس و یا گردهماییها و جلسات مختلف میشد، به مصرف ارتباط نوشتاری میرسید که در نوشتار اعم از روزنامه نگاری، مقاله نویسی، نامه نگاری، پایاننامه نویسی، تحقیق و پژوهش و… این همه ضعیف و درمانده نباشم و حتی گاه برای نوشتن یک دعوت نامه، درج آگهی در روزنامه، متن ادبی و حتی نگارش یک درد دل ساده و شکوائیه دست به دامان این و آن نشویم، چرا که ما هنگامی که میخواهیم و یا ناچار شویم که بنویسیم، دریافتهایم که کمیت قلم لنگ است.
چقدر خوب است که به اهمیت ارتباط نوشتاری و مکاتبات اداری و رسانهها پی ببریم و در ارتقای آن تلاش کنیم و انگیزهای لازم را، به ویژه در میان دانشجویان به وجود آوریم تا حداقل در خلق یک نشریهی سادهی دانشجویی، متناسب و شایسته با شأن مرکز آموزش عالی موفق شوند و چقدر خوب که پایاننامه نویسی در دورههای کاردانی و کارشناسی هم معمول شود تا دانشجویان با همین بهانه و دستاویز دست به قلم ببرند و در آفرینش یک اثر تحقیق و پژوهشی، هر چند هم که ساده و ابتدایی باشد، توانایی لازم را به دست آورند و از این رهگذر با نوشته و نوشتار آشنا گردند تا در آینده و محیط کاری این همه با قلم و نگارش بیگانه نباشند.
چه خوب است که دست اندرکاران آموزشکده، هر کدام به سهم خود در ارتقای رسانهی مرکز ( چلیپک ) کاری کنند، با حمایت مالی و دادن امکانات زمینهی مساعدتر فراهم آورند و انگیزهی لازم را در سهیم کردن دیگر دانشجویان در نشریه به وجود آورند با تشویق و دادن جایزه و دستمزد و حداقل سلامی و کلامی.
نگاه به ساعت میکنم، پنج صبح شده و من همچنان حیران در کار این بچه، اما حالا دیگر به چشم تحسین به سردبیر چلیپک مینگرم و میفهمم که برگزیدن نام چلیپک – که واژهای با گویش محلی در شمال شرق و غرب به معنای شیرینی و کماچ است – برای جلب توجه خواننده انتخاب شده و به درستی خوش ذوقی و خوش سلیقگی از خود نشان داده. الان حتی قیافهاش هم برایم کمی دوست داشتنی شده و تمام ویژگیها و عوامل باعث گردیده که او را حداقل با کلمهها و واژههای تشویق کننده و تحسین برانگیز به ادامهی کار راهش ترغیب کنم و به او میگویم خسته نباشی سر دبیر. اما اگر راستش را بخواهید هنوز هم از نگاههای معصومانهاش و از پشت عینک ذره بینی خجالت میکشم.
***
این مطلب را نوشتم نه برای اینکه از خودم تعریف کنم البته کارم عالیهها 🙂 اما برای این مینویسم که بگویم شروع کنید، فقط شروع کنید… نه فردا نه پس فردا همین الان شروع کنید، با کم شروع کنید و در مرور زمان به صورت مرتب کارتان را بهبود ببخشید و نگاه که کنید میبینید چیزی خلق کردید که اگر میایستادید تا روزی که همه چیز عالی شود شروع کنید هیچ وقت شروع نمیکردید. این یکی از درسهای مهم مدیریت است البته الان میفهمم آن موقع فقط میخواستم انجامش دهم.
وقتی نگاه میکنم و یاد میگیرم از شخصی مثل آقای عادل طالبی که حتی همین الان هم که میخواهد کاری شروع کند دقیقا همین مسیر را طی میکند و همین را همین دقیقا آموزش میدهد میفهمم این درس مدیریت چقدر مهم و حیاتی است اگر الان اپل و آمازون در این جایگاه هستند به جای نگاه به موقعیت فعلی آنها نگاهی به تاریخچه آنها کنید که دقیقا از گاراژ خانه شروع کردند و از هیچ همه چیز ساختند.
من عاشق شروع کردن هستم…
نظر دهید